داستان های ناتمام

آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است


یه وقتایی واسه فهمیدن بعضی چیزا! یا قبول کردن بعضی چیزا دیگه خیلی دیره...

:(


مثلا وقتی یادت می‌ره کاشان حتی تو سرمای پاییز هم این همه پشه داره و شب مهتابی رو خاموش می‌کنی می‌شینی پای لپ‌تاپ!

Jandark
۲۷ مهر ۹۷ ، ۰۴:۱۴ ۵ نظر
ناخودآگاه، حتی توانایی این رو داره که با یه شعر...
یاد شعر فروغ افتادم که دبیر ادبیات دبیرستانم تو دفترم* واسم نوشته بود**:
بدینسان‌ست که کسی می‌میرد و کسی می‌ماند هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.

... ناخودآگاهِ ...

* شاید دفتر خواهرم! چون دبیر هر دومون بود. شاید هم دفتر هر دومون!
** و البته کارت پستال که تا مدت ها روی طاقچه ی اتاقم بود( با این بخش از شعر فروغ:
همه ی هستی من آیه‌ی تاریکی‌ست/
که تو را در خود تکرار کنان/
به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد/
من در آن آیه تورا آه کشیدم! آه!)
Jandark
۱۷ مهر ۹۷ ، ۰۲:۰۳ ۲ نظر