داستان های ناتمام

آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است


 در گوشه‌ترین منطقه‌ی اتاق با مهتابی روشن، دراز کشیدم و همه‌ی اتاق رو زیر  نظر دارم، مبادا موجودی تخیلی از گوشه کناری بیرون بیاد.

خواب می‌خوام ولی به چشمم نمیاد!


ساعت: ساعتی گدشته از نیمه شب

مکان: هال، خانه، همدان.

موقعیت: home alone.

علت رخ دادن: دیروقت شده و تازه برگشتم خونه. باز بودنِ کاملِ پنجره، به حافظه ام فشار میاره ولی هیچ خاطره ای از باز گذاشتن پنجره فراخوانی نمیشه! طبق عادت بدون استرس‌ترین حالت ممکن رو در نظر میگیرم و "حتما باد بازش کرده" گویان، به خواب میرم! عقربه ی ساعت هنوز چند روزی بیشتر نچرخیده که بدون دلیل از خواب پریدن همانا و مراحل خواب رو گم کردن همانا! و به این‌شکل، ژان می‌مونه و موجودات خیالی‌ش!

Jandark
۰۲ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۰۳ ۶ نظر