داستان های ناتمام

آخرین مطالب

هوس سفر نداری؟

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۰۹ ب.ظ
مراحل سفر با رفتن پیش استادراهنما و گرفتن طرح آغاز شد.
-سفر ناگهانی
-اتوبوس همدان-یزد همراه با توقف در مسیر کاشان.
-یزد با اندکی تاخیر به دلیل خراب شدن ماشین... و ما هیچ‌کدوم تا حالا یزد نبودیم و تا حالا یه رفیق یزدی رو تو یزد ندیده بودیم.
-فاکتور گرفتن از مسخره بازی دانشگاه واسه مجوز خوابگاه (اونم وقتی از دانشگاه و نیرو انتظامی و استانداری مجوز داری! و مهر تاییدی بر اینکه وقتی کسی رو مسئول امور دانشجویی می‌کنن حتما ازش تست "کار راه نندازی" می‌گیرن که نقطه برش ۹۰* داره)
-کتابفروشی همراه با رفیق کتابفروش(و البته لهجه‌ی یزدیش اول کتابی که واسه من و آقاگل نوشت، ثبت شد)
- باغ (وسط کویر آخه!)
-میبد
-فالوده یزدی(هنوز نمیفهمم چرا وقتی پرسیدم پس آبلیمو کجاست، علی کلی چپ چپ نگام کرد D: )
-خانه معلم و پارکی که فقط از ۹شب به بعد می‌شد رفت(کی آخه از سرمای همدان پناه می‌بره به گرمای یزد :)) )
-یه عالمه حرف و حرف و حرف و چای (و وقتی چند ساعت زیر آفتاب میبد راه رفتی، هیچی به اندازه‌ی یه چای داغ نمی‌چسبه، حالا شما نمی‌خوای، باور نکن، و البته که پیرزن‌های میبدی خیلی خوب اینو می‌دونستن)
-کوچه‌ها و خانه‌های قدیمی اردکان(و من خانه‌ای ازآنِ خود، اگر خواهم داشت در آینده‌ای دور، قطعا هزار در و پنجره با شیشه‌های رنگی خواهد داشت)
-مهمونی و ترس عجیب متین فسقلی از گربه!! (از من به شما نصیحت، وقتی آتیش روشن می‌کنید یه عالمه خاک‌ارّه داشته باشید بپاشید به آتیش! خیلی قشنگه)
-دوباره یزد دوباره کتابفروشی! خدایی مگه می‌شه آدم بره کتابفروشی و بدون ویرجینیا وولف و شوپنهاور و داستایفسکی بیاد بیرون؟ (تا حالا تو کتابفروشی پیتزا خوردید؟ امتحان کنین، فقط قبلش باید با کتابفروش رفیق بشید که پرت‌تون نکنه بیرون)
-تماشای طولانی‌ترین ماه‌گرفتگی قرن پیش آقاگل و علی نزدیک زندان آزکابان(به من‌چه؟ آقاگل گفت اسم زندان این بود)
-پارک
-روستا
-اتوبوس یزد-کاشان
(این سه مرحله‌ی آخر خیلی سریع گذشت. اینقدر سریع که توی ماشین نزدیک‌های نایین یادمون افتاد که تا حالا یزد نرفته بودیم واسه بار اول که یادمون بره سوغاتی بخریم D:)
و اولین مرحله‌ی سفر با نشستن زیر کولر توی خونه به اتمام می‌رسه. در حالی که شاعر هنوز داره می‌خونه
 "می‌خوام کوله‌بارمو...یادگارمو...
... 
می‌خوام راه سفر گیرُم.. رهِ کوه و کمر گیرُم..."

*اگه نمره‌ی "کار راه نندازی"شون از ۹۰ کمتر بشه استخدام نمی‌شن.

۹۷/۰۵/۰۷
Jandark

نظرات  (۴)

بریم کوله بارمون رو یادگارمون رو باز روی مادیون بذاریم.

پاسخ:
رفتم که رفتَم ...
ولی من همچنان یزد برای سفر جزو اولویت های آخرمه. ..
پاسخ:
بیاریدش پایین ;) فقط تابستون ندید.
زندان و آتش‌کده و کوچه قدیمی ها و کلا بافت‌های قدیمی و کتابفروشی رو هم برید. خوش می‌گذره. :)
رفتم ، تابستون هم رفتم 😐 
این سری رفتم ملت میگفتن هواش بهشت شده ( به برکت قدوم من :/ ) منتها خشکه ، خاک خالیه . توی خاک نمیتونم نفس بکشم. یه قطره آب توی جوب هاش نیست انگار خدا بهشون غضب کرده ... میرم اونجا دلم میگیره، حس غم غربت خفه م میکنه ...
پاسخ:
آها از این نظر :(
خیلی مخلصیم خانوم آقایی
ببخشین اگه کم و کاستی بود میام کاشان ایشالا سر فرصت :)
بازم بیاین یزد
پاسخ:
ما بیشتر ;)
حتما بیاین، همدان حتی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی