همه و هیچ
وقتی تصمیم میگیرم، بدون هیچ شکی برنامه درست به نظر میرسه! (گاها خواسته هام سریعا به تصمیم و سریع تر به عمل تغییر حالت میدن.) اونقدر شجاعت! نه! اونقدر جسارت در خودم سراغ دارم که می دونم انجامش میدم!
همین قدر از خود راضی و از خود مطمئن...
ولی گاها نادیده گرفتن متغیرهای مزاحم، تایید فرضیه ها رو با شکست روبرو میکنه!
روبرو شدنی سخت... :|
و من که هنوز ذهن مهندسی همه یا هیچ م نه تنها دست از سرم برنداشته، که شکل تازه گرفته به خودش! اینطوری که وقتی تو شرایطی قرار می گیرم که همه چیز همون طوریه که می خواستم، دائم به دنبال یه متغیر مذاخله گر می گرده که سریع دخالتش بده و همه چیز رو به هیچ چیز تبدیل کنه!
And then... everything get awkward and I know that it's all my fault...
ب.ن: البته خوب که دقت کنم، ترسم از شکست و شاید بی جنبگی م در مقابل نه شنیدن، عامل اثرگذارتری بر سکوتم بوده! وگرنه من چندان هم آدمی نیستم... تقریبا اصلا آدمی نیستم که کارهام رو دقیقا طبق برنامه ای که از قبل چیدم پیش ببرم!
و در نهایت اینکه تقصیر رو گردن متغیرهای مداخله گر انداختم، خودش گواه محکم تری بر تایید فرضیه ی ب.ن است! :|