داستان های ناتمام

آخرین مطالب

کلاغ پاییز کودکی

پنجشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۳۸ ب.ظ

اولین کتاب داستان کوتاهی که خوندم کتاب کلاغ پاییز کودکی از مازیار فلاحی بود، قشنگ یادمه پایان غم انگیز اولین داستان، منو از دنیای کتاب‌های هپی اِندینگ چهارم ابتداییم بیرون آورد و تا مدت‌ها فکر می‌کردم پایان غمگین، ویژگی اصلی داستان کوتاهه! :)) 

از همون موقع یکی از تفریح‌هام شده بود پیدا کردن دفتر داستان‌نویسی خواهرم و خوندن داستان‌هاش(مشکل کمبود کتاب نبود، کتابخونه همیشه پر از کتاب‌هایی بود که منتظر خونده شدن بودن) ولی خوندن داستان‌های یک نفر که می‌شناختم برام خیلی عجیب‌تر و درنتیجه جذاب‌تر بود. عادت چندین و چندبار خوندن رو از همون روزها داشتم، یعنی هربار که میفهمیدم داستان جدیدی ثبت شده، دفتر مذکور رو پیدا می‌کردم و از اولین داستان شروع می‌کردم تا برسم به داستان جدید، همه رو دوباره می‌خوندم.


ب.ن۱: نمی‌دونم چرا اینطوری تو ذهنم هست که باید دفتر داستان‌های خواهر برادرها رو «پیدا» می‌کردم! یه چیزی شبیه به دفتر خاطرات بودن تو ذهنم که انگار نباید می‌رفتم سراغشون! حالا اینکه واقعا اینطوری بود یا فقط چون من توی خونه به عنوان کسی که اونا رو بخونه و بفهمه شناخته نمی‌شدم حس می‌کردم دارم دزدکی میخونمشون... نمیدونم! 


ب.ن۲: این داستان کوتاه رو می‌خوندم که یاد اولین داستان کوتاه خوندنم افتادم...

۹۷/۰۳/۱۷
Jandark

نظرات  (۵)

قدیما دفتر خاطراتا مثل یه گنج نهفته بودن. همه‌ش دلمون می‌خواست دفتر خاطرات ملت رو پیدا کنیم و ازش سر در بیاریم. :| حالا انگار چی گفتن!

پاسخ:
والا :))
دفتر خاطرات ها، حاوی احساسات  درونی ای بودن که اگه جرات و توان گفتنش رو داشتی دیگه رو کاغذ نمیخواست بیاریشون. مخفی میکردم چون یک حس شرم از افشای حس درون داشتم. همین!
یادم هست چون میدونستم حتما این دلنوشته ها و خاطرات روزمره که مینویسم  آخرش لو میره و خونده میشه بارها  خودسانسوری می کردم.
پاسخ:
من بیشتر از حس شرم از افشای حس درون، ترس داشتم از مسخره شدن D:
یه سری رمز مسخره هم داشتم حتی، که به جای خودسانسوری از خودآزاری استفاده میکردم و با مکافات کدشون میکردم و بعد با مکافات بیشتر دیکد میکردم موقع خوندن :))

نکته دیگه اینکه، در یک دوره ای  به شدت بازار تقلیدی سطح پایین از آثار صادق هدایت ، کافکا، صادق چوبک و... با درون مایه های تاریک و یاس و اندوه داغ شده بود.
پاسخ:
منظورت اینه که واسه همین خیلی از نوشته‌ها به پایان‌های تلخ و ناگهانی ختم می‌شد؟
یادم نمیاد اولین داستان کوتاهی که خوندم چی بود
پاسخ:
من اولین‌ها، بیشتر وقت‌ها خوب تو ذهنم می‌مونن :)
من آخرین ها رو خیلی خوب تو ذهنم دارم :(
پاسخ:

"من از پایان میترسیدم و آغاز کردم"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی