من که خراباتی و مستم به تو چه؟
بعد از اینکه دخترخواهر گرام رو توی حیاط مدرسه تنها گذاشتیم که بره آیندهش رو بسازه! D: با خواهرِگرام راهی خیابونهای گرم شهر شدیم و اصرار من به اینکه برگردیم خونه و عصر برگردیم دنبال عزیزدردانهی ایشون، ذرهای پذیرفته نشد که نشد.
_چقدر که این متن شبیه نوشتههای خودم نیست! اثراتِ اینه که تازه همهی ستارههای وبلاگ رو صفر کردم..._
خلاصه که بعد از کلی راه رفتن و گرما کشیدن، بالاخره رسیدیم به امامزادهای که خواهرِگرام قول داده بود همین نزدیکیهاست.
یک: ورود به امامزاده و حس ریا کاری و طردشدگی همیشگی، به خاطر اینکه مجبورم وقتایی که چادر ندارم از چادرهای دم در استفاده کنم! و هیچ وقت نفهمیدم چرا باید اینطوری باشه که "هرکس چادر ندارد، دین ندارد و از ما نیست. لطفا بدون چادر وارد نشید"
دو: دیدن داخل امامزاده و حس غم به خاطر دیدن همهی خرابیها و فقر بیرون و آینهکاری و تجمل درون!
سه: نگهداشتن چادر بازحمت و حس کلافه شدن، به خاطر اینکه مجبور بودم با وجود گرمای شدید چادر رو نگهدارم و نباید در بیارم حتی الان که تو بخش زنانهی هستیم!
چهار: بحث با خادمین پرتلاش برای نفهمیدن حرفهای مردم. به خاطر اینکه از خستگی و درد کمر روی زمین دراز کشیدم و منتطر که خواهرجان زیارت کنه و دعا بخونه، خانم اول وارد کادر شده و درخواست میکنه دراز نکشم! بلند میشم، رفت، دوباره دراز میکشم چون واقعا از درد کمر توانایی نشستن ندارم. خانم دوم همراه با خانم اول وارد کادر شده میفرماید اینجا درازکشیدن "ممنوع است. درک کلمهی استراحت ممنوع برای خانهی یک امامزاده! سخت غیرقابل پذیرش است پس مجبور به توضیح میشم که اهل اینجا نیستم یه مسیر خیلی طولانی فقط واسه رسیدن به اینجا راه رفتم پس نیاز دارم استراحت کنم! هیچ نشانهای از رحم و دل سوزی مشاهده نشد و پاسخ فرمودن که قانون میگه اینجا فقط اجازه داری بشینی!
بلند میشم! هردونفر میرن. دوباره دراز میکشم. خانم سوم وارد کادر میشود. اینجا دوربین داره! بشینید دراز نکشید! بدون اینکه بلند بشم فقط میگم خانم عزیز شما وظیفهات اطلاع رسانی برای دوربین بود.ممنون. و توی دلم میگم حقوقت هم حلال شد با این انجام وظیفهی سخت و طاقتفرسا حتی! ممنون بفرمایید شما. خانم چهارم و خانم اول و خانم سوم و یک خانم که به نظر سرخانمها به حساب میآید هم "خانم اینجا دراز کشیدن ممنوع است" گویان وارد کادر میشوند. در حالی که دوباره دارم توضیح میدم که خستهم، والا اگه خود امامزاده هم اینجا بود راضی نبود شما به مهمونش بگید بالای چشمش ابرو! و درحالی که هیچ کدوم هیچ حرف و هیچ توضیحی جز اینکه خانم این یه قانونِ نداشتن! به این فکر میکنم که واسه دستگیر کردن مجرم و متجاوز و کلاهبردارها هم به این شدت اعمال قانون میشه؟
یا فقط زورشون در حد بیدار کردن مسافرهای توی حرم و ارشاد کردن مردم تو خیابون و منتظر اعدام نگهداشتن بچهها و اعدام کردن بچههاست؟
توی راه از خواهرم میپرسم به نظرت چندسالِ دیگه مونده که بتونن همون یه ذره دین هم توی دل مردم مونده رو نیست و نابود کنن؟